بياد استاد فرخ

غزلستان :: شهریار :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
فرخا از تو دلم ساخته با ياد هنوز
خبر از کوى تو مى آوردم باد هنوز
در جوانى همه با ياد تو دلخوش بودم
پيرم و از تو همان ساخته با ياد هنوز
دارم آن حجب جوانى که زبانبند منست
لب همه خامشيم دل همه فرياد هنوز
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
دورى از بزم تو عمريست که حرمان منست
زدم و ميزنم از دست غمت داد هنوز
با منت سايه کم از «گلشن آزادى چيست »
مى برم شکوه ات اى سرو به شمشاد هنوز
ياد «گلچين معانى » و «نويد» و «گلشن »
نوشخوارى بود و نعشه معتاد هنوز
بيست سال است «بهار» از سرما رفته ولى
من همان ماتميم در غم استاد هنوز
صيد خونين خزيده به شکاف سنگم
که نفس در نفسم با سگ صياد هنوز
شهريار از تو و هفتاد تو دلشاد ولى
خود به شصت است و نديده است دل شاد هنوز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید