ساز حبيب
صداى سوز دل شهريار و ساز حبيب
چه دولتى است به زندانيان خاک نصيب
به هم رسيده در اين خاکدان ترانه و شعر
چو در ولايت غربت دو همزبان غريب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسيح بود طبيب
صفاى باغچه قلهک است و از توچال
نسيم همره بوى قرنفل آيد و طيب
به گرد آيه توحيد گل صحيفه باغ
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهيب
دو شاهدند بهشتى بسوى ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سيب
چو دو فرشته الهام شعر و موسيقى
روان ما شود از هر نگاهشان تهذيب
مگر فروشده از بارگاه يزدانند
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسيب
صفاى مجلس انس است شهريارا باش
که تا حبيب به ما ننگرد به چشم رقيب
|
مشاهده برنامه در فروشگاه اپل |
اشعار مرتبط
نظرات نوشته شده