شماره ٣: در ستايش آفريدگار

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
اى همه عين تو و پاک از همه
نقد وجود از تو و خاک از همه
چشمه هستى دو عالم تويى
من که انا الحق زنم، آن هم تويى
نغمه طراز چمن وحدت است
زيور شبه تو محاليت است
ذات تو مفتون اثر هاى تو
علم تو حيران تماشاى تو
صورت از آوازه جود تو مست
معنى از اوصاف تو کوتاه دست
از تو بود روز و شب الفت گراى
عنبر وکافور مهم دوش ساى
عطر بهار از تو معنبر اساس
شاهد باغ از تو معطر لباس
طبع تحمل ز تو آرام گير
گوش تغافل ز تو زيبق پذير
عقل ببازاز تو کاسد متاع
عشق ببزم تو پريشان سماع
نرگس شهلاى ز جام تو مست
طرف کله زان برعونت شکست
دست بلا از تو گرايد بخون
روى حيا از تو بود لاله گون
شاهد ايمان ز تو بس رو سفيد
کفر سيه رو ، زتو مست اميد
کيسه برى را بطمع داده
خشک لبى را بورع داده
سينه حصار غم دل کرده
ميکشدم عقل و بحل کرده
رهبر کوى تو عبوديت است
تاج صفات تو الوهيت است
بودى اگر همچو تويى در وجود
پيش تو بردى بعبادت سجود
حسن عبوديت مشتى خيال
کز چه شما رد بدر ذوالجلال
يا قدرى مايه از زندگى
يا بشان چاشنى بندگى
وه که بر اين طايفه ناتمام
لطف حلال است و سياست حرام
کون و مکان طى کن و بگذار حلم
باز بر اسباب عمل را بعلم
زرد کن اين نه چمن تازه را
سرد کن آهنگ شش آواز را
هفت نذر و از طيران باز دار
مرغ اثر شان عدم آواز دار
سنگ بر اين شيشه سيماب زن
شمع شفق شعشعه در آب زن
دشنه بهرام بر آر از غلاف
سينه دستور فلک بر شکاف
انجمن دهر بروب از صبا
دست سقق نيز بشوى از ضيا
آينه صبح فرو بر بشام
اين قدح شير بر افکن ز بام
شمع مسيحا بره باده نه
مهر فنا بر لب ايجاد نه
برگ اجابت ز دعا واستان
رايحه گل ز صبا واستان
جلوه معنى ز صور باز گير
در ره وحدت روشن باز گير
تا کند اين زمزمه هر مشت خس
کى تو سزاوار بهشتى و بس
مستى وکيفيت مستى توئى
مستى و اندازه هستى توئى
در حرم راز تو محرم تو بس
جلوه بخود کن که تو را هم تو بس
ما همه لب تشنه فرمان تو
برگ رضا بسته ز بستان تو
شاد نشينان ملول توايم
نامزد رد و قبول توايم
زهر غم و شهد طرب نعمت است
هر چه دهى مايه صد منت است
منت جاويد تو برهان ما
نور تو در سينه ايمان ما
سينه عرفى حرم راز توست
کبک دلش زخمى شهباز توست
مرهمش از زخم کهن دور باد
درد پذيرنده ناسور باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید