شماره ٣٥

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
صبح گدا و شام زخورشيد روشن است
گر قادرى به بخش چراغى بشام ما
ما را بکام خويش بديد و دلش بسوخت
دشمن که هيچگاه مبادا بکام ما
در خلوتى که دختررزنيست عيش نيست
داغست شيخ شهر زعيش مدام ما
در روزگار نيست رسولى که بى حسد
درگوش چون توئى برساند پيام ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید