شماره ٨٢

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
برغم تو به چون لبت پياله بنوشد
بروى گرم تو ساقى که خون تو به بجوشد
بهاى گوهر يوسف کسى چو او نشناسد
همان به است که او را کسى باو نفروشد
کسى به بندگى آرد که در شمائل طاعت
در بهشت نه بندد بروى خويش نپوشد
غبار کوچه راحت بدامنش ننشيند
لباس درد تو بر هرکه روزگار بپوشد
نگويمت که مزن تيغ جور بردل عرفى
رضا بده که پس از مرگ در لحد بخروشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید