شماره ٤: از عرق آتش به جانم آن گل سيراب زد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از عرق آتش به جانم آن گل سيراب زد
باز آن آيينه رو نقشى عجب بر آب زد
شمع من امشب کجا بودي، که بر يادرخت
تا سحر پروانه من سينه بر مهتاب زد
گرد خجلت از دل بيرحم قاتل مى فشاند
دست و پايى زير تيغش گر دل بيتاب زد
خواب ناز گل گرانتر شد زبخت بلبلان
هر قدر شبنم به رخسار گلستان آب زد
غم به سر وقت من از روشندليها اوفتاد
دزد بر گنجينه ام زين گوهر شب تاب زد
مهر بر لب زن که از يک خنده بيجا که کرد
غوطه در خون شفق خورشيد عالمتاب زد
زنگ مى گيرد ز آب زندگى آيينه اش
کى سکندر مى تواند چون خضر بر آب زد؟
ابر چون گردد طرف با من، که سيل اشک من
بحر را مهر خموشى بر لب از گرداب زد
سختى دل از عبادت کرد رو گردان مرا
چند بتوان سنگ بر پيشانى محراب زد؟
رهنوردى را که شد صدق عزيمت خضر راه
در ميان راه در دامان منزل خواب زد
نيست چشم عاقبت بين جوشن تدبير را
خويش را ماهى زحرص طعمه بر قلاب زد
قطع شد در يک نفس راه هزاران ساله اش
هر که صائب پشت پا بر عالم اسباب زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید