شماره ٣٨: هرگز از شاخ گلى آغوش من رنگين نشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هرگز از شاخ گلى آغوش من رنگين نشد
از لب ياقوتيى دندان من خونين نشد
چشم مخمورى به خون تلخ من رغبت نکرد
زين شراب لعل هرگز ساغرى رنگين نشد
چون نپيچد بستر گل را بهم باد خزان؟
بلبلى را غنچه اين بوستان بالين نشد
از پشيمانى به تيغ کوه خود را مى زند
سينه کبکى که رزق چنگل شاهين نشد
نقش در سيماب نتواند گرفتن خويش را
هرگز از آيينه دل هيچ کس خودبين نشد
سبزه اميد ما چون نوبر شبنم کند؟
نشتر خارى زپاى خشک ما رنگين نشد
غيرت فرهاد برد از بس که تردستى به کار
تيشه را از صورت شيرين دهن شيرين نشد
اختر اقبال عاشق را عروج ديگرست
ورنه دندان سهيل از سيب او خونين نشد
غوطه در سرچشمه خورشيد عالمتاب زد
شبنم ما خرج دامان گل و نسرين نشد
دل زديدن منع نتوانست کردن ديده را
غيرت بلبل حريف شوخى گلچين نشد
کرد صائب بس که سنگ کم به کارم روزگار
هرگز از صبح بهاران خواب من سنگين نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید