شماره ٤٣: عشق يکسان ناز درويش و توانگر مى کشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق يکسان ناز درويش و توانگر مى کشد
اين ترازو سنگ و گوهر را برابر مى کشد
آفتاب روز محشر بيشتر مى سوزدش
هر که اينجا درد و داغ عشق کمتر مى کشد
تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما
انتظار دامن صحراى محشر مى کشد
دوزخ روشندلان دربند هستى بودن است
شمع اين هنگامه آه از بهر صرصر مى کشد
مى شود از ناتوانى دشمن عاجز قوى
خنجرى هر خار بر نخجير لاغر مى کشد
آتشين رويى که من پروانه او گشته ام
هر شرارش روغن از چشم سمندر مى کشد
سرمه خواهد کرد چشم خفتگان خاک را
بر زمين اين دامن نازى که محشر مى کشد
مى کشد آن روى نازک از نگاه گرم ما
آنچه از خورشيد محشر سايه پرور مى کشد
بيمى از کشتن ندارد شعله بيباک ما
شمع ما گردن به اميد صبا برمى کشد
نيست هر ناشسته رويى قابل جولان اشک
اين رقم را عشق بر رخسار چون زر مى کشد
پاک گوهر را زدرد و داغ عشق انديشه نيست
در دل آتش دم خوش عود و عنبر مى کشد
کورى فرزند روشن مى کند چشم گدا
ناز دونان را سپهر سفله پرور مى کشد
مى گدازد رشته را گوهر، وليکن رشته هم
انتقام کاهش خود را زگوهر مى کشد
سر ز جيب صبح برمى آورد چون آفتاب
هر که صائب در دل شب يک دو ساغر مى کشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید