سر و بالاى تو فرياد از لب جو مى کشد
آب را بر خاک از رفتار دلجو مى کشد
بر سر مجنون نمى آيد دگر ليلى ز ناز
گردن بيهوده اى از دور آهو مى کشد
ديده هر کس نشد حيران درين عبرت سرا
از سبک سنگى گرانى چون ترازو مى کشد
بيشتر از طول چون مارست عرض راه تو
مستى غفلت ترا ازبس به هر سو مى کشد
صائب ماه نور در دلبرى گرچه طاق افتاد(ه)
بر زمين خط پيش آن محراب ابرو مى کشد