شماره ٦٠: هر که در زنجير آن مشکين سلاسل ماند ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که در زنجير آن مشکين سلاسل ماند ماند
عقده اى کز پيچ و تاب زلف در دل ماندماند
پا کشيدن مشکل است از خاک دامنگير عشق
هر که را چون سرو اينجا پاى در گل ماندماند
ناقص است آن کس که از فيض جنون کامل نشد
در چنين فصل بهارى هر که عاقل ماندماند
سيل هيهات است تا دريا کند جايى مقام
يک قدم هر کس که از همراهى دل ماندماند
چشم قربانى نگرداند ورق تا روز حشر
ديده هر کس که در دنبال قاتل ماندماند
مى برد عشق از زمين بر آسمان ارواح را
زين دليل آسمانى هر که غافل ماندماند
تشنه آغوش دريا را تن آسانى بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند
نيست ممکن نقش پا را از زمين برخاستن
هر گرانجانى که در دنبال محمل ماندماند
مى شود هر دم عجبتر نقش روزافزون حسن
هر که را از حيرت اينجا دست بر دل ماندماند
فرصتى تا هست بيرون آى از زندان جسم
در بهاران تخم بيدردى که در گل ماندماند
بى سرانجامى است خضر راه بى پايان عشق
هر که در فکر سر و سامان منزل ماندماند
هر دلى کز بيم آشتهاى بى زنهار عشق
چون سپند خام در بيرون محفل ماندماند
راه پيمايى نگردد جمع با آسودگى
هر که را دامن ته ديوار منزل ماندماند
برنمى گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شيرين شمايل ماندماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید