شماره ٦٢: عاقبت در سينه ام دل از تپيدن بازماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
عاقبت در سينه ام دل از تپيدن بازماند
بس که پر زد درقفس اين مرغ از پرواز ماند
سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست
رفت خاکستر به باد، آيينه بى پرداز ماند
خامشى بند زبان حرف سازان مى شود
از لب پيمانه خونها در دل غماز ماند
رفت ايام شباب و خار خار او نرفت
مشت خاشاکى زسيل نوبهاران بازماند
مرد حق را چون شناسد زاهد خودناشناس؟
چون رسد در ديگرى هر کس که از خود بازماند؟
پيش زلف افکند دل را چون نگاهش صيد کرد
قسمت صياد گردد هر چه از شهباز ماند
ناخنى بر دل نزد ما را درين عالم کسى
نغمه محجوب ما در پرده اين سازماند
از زبان نرم خاکستر بر آتش دست يافت
شمع از آتش زبانى در دهان گاز ماند
خامشى صائب کليد بستگيهاى دل است
بلبل ما در قفس از شعله آواز ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید