شماره ٩٣: در سر پرشور ما تا رنگ سودا ريختند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در سر پرشور ما تا رنگ سودا ريختند
لاله ها پيمانه خود را به صحرا ريختند
من کشيدم بى تأمل باده منصور را
ورنه صدبار اين مى از ساغر به مينا ريختند
شعله شوق مرا شد بال پرواز دگر
هر خس و خارى که در راه تماشا ريختند
ظرف داغ آتشين عشق، گردون را نبود
عاقبت اين طشت آتش بر سر ما ريختند
هر که از نخل تمنا روزه مريم گرفت
نقل انجم در گريبانش چو عيسى ريختند
کورى چشم حسودان بينش ما شد زياد
همچو آتش خار اگر در ديده ما ريختند
از دورنگيها که پنهان داشت دوران در لباس
جرعه اى در دامن گلهاى رعنا ريختند
ريخت آخر غمزه يوسف به تيغ انتقام
مصريان خونى که در جام زليخا ريختند
بر سر هر خار و خس چون موج مى لرزد دلش
هر که را چون بحر، گوهر در ته پا ريختند
همت ما بود عالي، ورنه در روز ازل
حاصل کونين را در دامن ما ريختند
صائب آن روزى که رنگ نوبهاران خام بود
در قدح چون لاله ما را درد سودا ريختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید