شماره ٩٧: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
چون سر منصور مهر خويش بر بالا زند
پشت پا بر جسم زد جان تا هواى عشق کرد
جامه را بخشد به ساحل هر که بر دريا زند
از که ديگر مى توان چشم نوازش داشتن؟
چون تجلى سنگ بر هنگامه موسى زند
کند سازد تيغ دشمن را سپر انداختن
بحر در شورش بود تا غرقه دست و پا زند
دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
مى تپم گر گل کسى بر خار اين صحرا زند
بر نيايد دوزخ سوزان به روى سخت ما
طاعت ما را مگر ايزد به روى ما زند
چون قلم شق در سر فرهاد سنگين دل فتاد
اين سزاى آن که ناحق تيشه بر خارا زند
عشق و تعمير دل عاشق، چه اميدست اين؟
بخيه چون سيلاب بر چاک دل دريا زند؟
سر به يک بالين فرو نايد غيوران را، مگر
دار ديگر عشق از بهر فناى ما زند
کلک گوهر بار صائب چون گهرريزى کند
گوشها چون گوش ماهى غوطه در دريا زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید