شماره ١٠٣: با دهان خشک هر کس خنده تر مى زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
با دهان خشک هر کس خنده تر مى زند
ساغر تبخاله اش پهلو به کوثر مى زند
سير چشمان را نسازد تنگدستى دربدر
حلقه خود را از تهى چشمى به هر در مى زند
مى کند خاکسترم در لامکان پرواز و شوق
همچنان بر آتشم دامان محشر مى زند
شد زسودا استخوان پهلوى من بس که خشک
گر کنم بستر زسنگ خاره مسطر مى زند
در زمان عقد دندان و لب جان بخش تو
در صدفها پيچ و تاب رشته گوهر مى زند
مى فزايد حرص را نعمت که در درياى شهد
دست و پا مور حريص از بهر شکر مى زند
آن که گل بر سر زند، غافل که هنگام زدن
دست را با شاخ گل يکبار بر سر مى زند
چون علم در راستى هر کس سرآمد گشته است
بى محابا غوطه در درياى لشکر مى زند
هر که مى گويد حديث عشق با افسردگان
از تهى مغزى به خون مرده نشتر مى زند
گرچه صائب بستر و بالين من از آتش است
مرغ روح من زخامى همچنان پر مى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید