شماره ١١٨: عشق خوش سودا کف بى مغز را عنبر کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق خوش سودا کف بى مغز را عنبر کند
آه را ريحان، سرشک تلخ را گوهر کند
خار در پيراهنش مى ريزد از زخم زبان
عشق هر کس را که مى خواهد زبان آور کند
شد دل افشارى فزون از حلقه گشتن زلف را
دام را بسيارى روزن سيه دلتر کند
مى کند از مهربانى شير مادر را زياد
طفل بدخو هر قدر خون در دل مادر کند
در رگ جان هر که را چون رشته پيچ و تاب هست
بى کشاکش سر برون از روزن گوهر کند
شبنم از همت به خورشيد بلند اختر رسيد
چون بلند افتاد همت کار بال و پر کند
تا نگردد استخوانم توتيا، آن سنگدل
نيست ممکن درد سنگين مرا باور کند
در دل سخت تو را هم نيست، ورنه آه من
ريشه محکم در دل فولاد چون جوهر کند
رنگ عشق تازه اى ريزد زدلسوزى به خاک
شمع اگر پروانه را يک مشت خاکستر کند
کى غم همراه دارد هر که در منزل رسيد؟
خضر چون سيراب شد کى ياد اسکندر کند؟
استخوان را کرد صائب در تن من جوى شير
خون گرم من نمى دانم چه با نشتر کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید