جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود
زودتر آخر شود شمعى که روشنتر بود
مردم کوته نظر در انتظار محشرند
ديده روشندلان آيينه محشر بود
باد هستى را زسر بيرون کن از طوفان مترس
بادبان چون جمع سازد خويش را لنگر بود
پرده اميد باشد نااميديهاى ما
خيمه تبخاله ما بر لب کوثر بود
در زمان ما که بيمهرى قيامت مى کند
دامن مادر به طفلان دامن محشر بود
بيشتر شکرلبان عهد دشمن پرورند
ورنه از خط نسبت طوطى چرا کمتر بود؟
نيست صائب راه بر افلاک جان تيره را
قسمت خاک است هر دردى که در ساغر بود