شماره ٢٣٦: چند دستم شانه زلف پريشانى بود؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چند دستم شانه زلف پريشانى بود؟
آرزو در سينه من چند زندانى بود؟
مى شود ز اشک ندامت دانه اميد سبز
سرخ رويى لاله باغ پشيمانى بود
کو جنون تا سر به صحرايم دهد چون گردباد؟
تا به کى کس نقش ديوار تن آسانى بود؟
خار را بر دامن اهل تجرد دست نيست
جامه فتحى که مى گويند، عريانى بود
جبهه وا کرده يک گل در گلستانت نهشت
باغبان باغ بايد غنچه پيشانى بود
سبزه زير سنگ نتوانست قامت راست کرد
چون اميد سرفرازى با گرانجانى بود؟
از کشاکش صائب ارباب تجرد فارغند
خار را کى دست بر دامان عريانى بود؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید