شماره ٢٨٦: هر که مى گردد ز اهل ذکر، دانا مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که مى گردد ز اهل ذکر، دانا مى شود
خاک چون تسبيح شد بينا و گويا مى شود
ضعف بر مجنون من کرده است عالم را وسيع
هر کف خاکى مرا دامان صحرا مى شود
هر که شد در عالم انصاف از صاحبدلان
در نظر هر نقطه سهوش سويدا مى شود
کف نگردد راهزن غواص گوهر جوى را
چشم عبرت بين کجا محو تماشا مى شود؟
دوربين از جامه فانوس يابد فيض شمع
از نسيم پيرهن يعقوب بينا مى شود
دست بر دل نه که در بحر پرآشوب جهان
شاهد عجزست هر دستى که بالا مى شود
خواب را بر کوهکن تصوير شيرين تلخ کرد
کار چون دلچسب شد خودکار فرما مى شود
در کهنسالى جوانيهاست در سر عشق را
يوسف آخر فتنه حسن زليخا مى شود
حسن عالمسوز بيتاب است در ايجاد عشق
شمع چون روشن شود پروانه پيدا مى شود
شد خط سبز از لب ميگون ساقى دلپذير
چون رگ تلخى به مى پيچد گوارا مى شود
حسن زندانى بود در حلقه فرمان عشق
طوق قمرى سرو را انگشتر پا مى شود
محض دلسوزى است واعظ حرف دوزخ گرزند
زان که در هر جا دهن واکرد سرما مى شود!
حلقه ماتم شود بر سرو طوق قمريان
قد موزون تو در گلشن چو پيدا مى شود
مى گشايد شوق صائب عقده هاى سخت را
آب گوهر عاقبت واصل به دريا مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید