شماره ٢٩٣: هر که را غمخوار گردى غمگسارت مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که را غمخوار گردى غمگسارت مى شود
پرده بر هر کس که پوشى پرده دارت مى شود
گر نگاهى گرم سوى خاکسارى کرده اى
چشم چون بر هم نهى شمع مزارت مى شود
چون خس و خاشاک اگر خود را سبک گردانده اى
هر کف پوچى درين دريا، کنارت مى شود
از هواى نفس اگر خود را کنى گردآورى
روز حشر از آتش دوزخ حصارت مى شود
کوتهى گر در کمند آه آتشبار نيست
وحشى فرصت به آسانى شکارت مى شود
دست افسوس است ازان دست نگارين قسمتت
دل اگر مايل به هر نقش و نگارت مى شود
همچو مجنون ازتهى پايان اگر گرديده اى
خار صحراى جنون باغ وبهارت مى شود
پاک اگر سازى چو شبنم چشم خود، دامان گل
بستر و بالين چشم اشکبارت مى شود
گر به هم پيوسته سازى حلقه هاى داغ را
جوشن داودى جسم نزارت مى شود
مى شوى فرمانروا در هفت اقليم جهان
ملک دل ويران اگر زان شهسوارت مى شود
لنگر تسليم پيدا کن که هر موج خطر
کشتى نوح دگر بهر گذارت مى شود
گر تو چون طفلان زهر تلخى نسازى روترش
تلخى عالم شراب خوشگوارت مى شود
هر پر رنگين که چون طاوس سامان مى دهى
حلقه دام دگر بهر شکارت مى شود
گر نسازى چون سبک مغزان نفس نشمرده خرج
لنگر تمکين جان بيقرارت مى شود
در شبستان لحد مشکل که خواب آيد ترا
گر چنين در خواب غفلت روزگارت مى شود
زود مى گردى چوطاوس از سيه کارى خجل
پشت پاى شرم اگر آيينه دارت مى شود
از بلندى بارها ديدى زوال آفتاب
دل همان مايل به اوج اعتبارت مى شود
موى کافورى نزد بر آتش حرص تو آب
کى ندانم دل خنک زين کار وبارت مى شود
سرکشان را خاکها در کاسه سر کرد خاک
هر که را پامال مى سازى سوارت مى شود
پوست چون ماهى شود گر فلس بر اندام تو
همچنان از حرص افزون خارخارت مى شود
هر چه را دانى سبک صائب ز اسباب سفر
مى گذارى چون قدم در راه، بارت مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید