شماره ٣٠٤: هر چه در دل نقش بندد آدمى آن مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر چه در دل نقش بندد آدمى آن مى شود
خاک مجنون زود بازيگاه طفلان مى شود
لاله و ريحان نگيرد جاى درد و داغ عشق
ورنه بر پروانه هم آتش گلستان مى شود
از مروت نيست ما لب تشنگان را سوختن
آخر آن چاه زنخدان چاه نسيان مى شود
ريزش افزون مى کند جمعيت روشندلان
خرمن مه را پريشانى نگهبان مى شود
مى کند اشک ندامت نامه دل را سفيد
صبح از اخترفشانى پاکدامان مى شود
يک دل بيدار مى آرد جهانى را به وجد
شور مجنون باعث شور بيابان مى شود
دولت بيدار با اين تار و پود انتظام
چشم تا برهم زنى خواب پريشان مى شود
من چه دارم درنظر تا دل به آن خرم کنم؟
پسته از ياد شکر در پوست خندان مى شود
تشنه چشمان را ز پيرى نيست سيرى از جهان
قطره در کام صدف از حرص دندان مى شود
آب حيوان جاى آب تلخ نتواند گرفت
تشنه دريا کجا قانع به باران مى شود
در دل اهل جهان دارد شکوه کوه قاف
هر که چون عنقا ز چشم خلق پنهان مى شود
در شبستانى که گردد کلک صائب شعله ريز
شمع در زير پر پروانه پنهان مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید