شماره ٣١٢: در زمستان باغ اگر از برگ عريان مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در زمستان باغ اگر از برگ عريان مى شود
برگ عيش خلق افزون در زمستان مى شود
در سواد زلف شب، صبح بناگوشى است روز
کز نه ابر سيه گاهى نمايان مى شود
روزها نسبت به شب برقى است کز ابر سياه
مى نمايد گوشه ابرو و پنهان مى شود
روزها خرج است وشبها دخل، نقد عمر را
دخل بيش از خرج در فصل زمستان مى شود
چون گل شب بوست در شب فيض صبحت بيشتر
از دم سرد سحر دلها پريشان مى شود
روز اگر روشن نمايد ديده آفاق را
از جواهر سرمه شب دل فروزان مى شود
هر که دارد درزمستان آتشين رخساره اى
پيش چشمش چون خليل آتش گلستان مى شود
موسم سرماست ايام ربيع سالکان
زان که طى راه در شب سهل و آسان مى شود
روز عالم را سيه سازد به چشم مجرمان
ظلمت شب پرده روى گناهان مى شود
مغز خشکش غوطه در درياى عنبر مى زند
از مى ريحانى شب هر که مستان مى شود
غنچه خسبان را دل شبهاست باغ دلگشا
در لباس اين غنچه محجوب خندان مى شود
هر سبکروحى که شب را زنده مى دارد چو روز
هر چه باشد مدت عمرش، دو چندان مى شود
چون سويدا شب لباس کعبه مى پوشد زمين
روز چون گرديد ازين تشريف عريان مى شود
هر که را باشد به کف دامان آتش طلعتى
ظلمت شبها به چشمش آب حيوان مى شود
مى زند صائب ز جامش جوش آب زندگى
در دل شب ديده هرکس که گريان مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید