شماره ٣٢١: گر چنين چشم ترم ميراب هامون مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چنين چشم ترم ميراب هامون مى شود
رفته رفته گردبادش بيد مجنون مى شود
از ضمير صاف خود گرد تعلق شسته است
قطره در دست صدف زان در مکنون مى شود
پير دير از خشت خم گر لوح تعليمش کند
طفل ما در هفته اول فلاطون مى شود
بس که دارد بر گلويم اشک خونين کار تنگ
مى رساند تا به لب خود را نفس خون مى شود
دسترنج کوهکن حاشا که ماند پيش عشق
تيشه فولاد نعل پاى گلگون مى شود
در ديار ما که رسم بى کلاهى کسوت است
هر که سر از تاج مى پيچد فريدون مى شود
خاک خور چون آفتاب و زر به دامن بخش کن
کانچه در خاکش گذارى رزق قارون مى شود
پسته اش گر در شکر ريزى چنين بندد کمر
خواب تلخ از ديده بادام بيرون مى شود
چون نسوزد دل درون سينه من چون چراغ؟
چهره آيينه از عکس تو گلگون مى شود
در دل شب صائب از دل ناله گرمى بکش
لشکر غفلت پريشان زين شبيخون مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید