گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانى نمود
مهر بر لب زن دلى گرباز نتوانى نمود
بر مياور سر ز جيب خامشى چون شمع روز
گر سر خود را فداى گاز نتوانى نمود
بيقرارى مى رساند شهپر توفيق را
بال بر هم زن اگر پرواز نتوانى نمود
پا به دامان اقامت، سر به زير بال کش
پنجه چون در پنجه شهباز نتوانى نمود
حسن در دلهاى روشن مى نمايد خويش را
آه اگر آيينه را پرداز نتوانى نمود
نيست صائب کم ز قدرت در مقام خويش عجز
بر زمين نه ساز را گر ساز نتوانى نمود