شماره ٣٩٥: زعکسش لرزه بر آيينه گوهرنگار افتد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زعکسش لرزه بر آيينه گوهرنگار افتد
صدف بر خويش مى لرزد چو گوهر شاهوار افتد
زناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان
نسوزد دل نسيمى را که ره بر لاله زار افتد
زبى پروا نگاهى آب در چشمش نمى گردد
سر خورشيد اگر آن سنگدل را در گذار افتد
نيندازد به خاک آن را که عشق از خاک بردارد
سر منصور هيهات است از آغوش دار افتد
مخور بر دل مرا کز زخم دندان پشيمانى
به اندک روزگارى بخيه ات بر روى کار افتد
به صيقل مشکل است از دل زدودن زنگ ذاتى را
که عنبر تيره از درياى روشن بر کنار افتد
نشد از جستجو زنجير مانع شوق مجنون را
کى از رفتار آب از پيچ و تاب جويبار افتد؟
ملرزان ذره اى را دل که خورشيد بلند اختر
به اين تقصير هر روزى ز اوج اعتبار افتد
به روى تازه نتوان پرده پوش فقر گرديدن
که آتش عاقبت از دست خالى در چنار افتد
مصور مى شود بى پرده آن آيينه رو صائب
اگر آيينه دل از علايق بى غبار افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید