به زخم کهنه شور از زخمهاى تازه مى افتد
خمارآلود از خميازه در خميازه مى افتد
محيطى را حبابى چون تواند در گره بستن؟
نگنجد در نظر حسنى که بى اندازه مى افتد
به دلتنگى قناعت کن که چون افتاد دل نازک
به شکر خنده اى چون غنچه از شيرازه مى افتد
زخط و خال دل برداشتن دشواريى دارد
سياهى بعد ايامى زداغ تازه مى افتد
زما نتوان به خوددارى نهفتن ميکشيها را
به روى کار زود اين بخيه از خميازه مى افتد
نه هر کس مصرعى موزون کند مشهور مى گردد
زصد بلبل يکى صائب بلند آوازه مى افتد