شماره ٤١٦: بهار از روى گلرنگ تو با برگ و نوا گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار از روى گلرنگ تو با برگ و نوا گردد
تو چون در جلوه آيى شاخ گل دست دعا گردد
از ان ابرو به ديدن صلح کن در ساده روييها
که اين محراب در ايام خط حاجت روا گردد
به جوش آورد خون بوسه را دست نگارينش
که در ايام گل مرغ چمن رنگين نوا گردد
خيال او زشوخى خار در پيراهنم ريزد
پس از عمرى که مژگانم به مژگان آشنا گردد
زنعل واژگون محمل ليلى نيم غافل
کجا مجنون من گستاخ از بانگ درا گردد؟
کمند جذبه آهن ربا را در نظر دارد
اگر سوزن به دام رشته گاهى مبتلا گردد
چو دل افتاد نازک، بار منت بر نمى تابد
زصيقل بيشتر آيينه من بى جلا گردد
سعادتمندى درويشى آن کس را که دريابد
اگر بر بوريا پهلو نهد بال هما گردد
زجذب مى پرستى خالى آيد بر زمين صائب
اگر در بى شعورى ساغر از دستم رها گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید