شماره ٤٣٣: زدامان ترم ريگ روان سيراب مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زدامان ترم ريگ روان سيراب مى گردد
نمک در ديده من پرده هاى خواب مى گردد
چه کفر نعمت از من در وجود آمد نمى دانم
که در پيمانه من خون شراب ناب مى گردد
چنان از ناله من بيستون را دل به درد آمد
که از پهلو به پهلو چون دل بيتاب مى گردد
زاقبال بلند من سکندر داغها دارد
که آب خضر در پيمانه ام خوناب مى گردد
رخش از قبله برگردد، به خود هر کس که روى آرد
کند هر کس زخود قالب تهى محراب مى گردد
به هر منزل که آن خورشيد تابان پرتو اندازد
به چشم روزن غمخانه من آب مى گردد
زحسن بحر يکتايى نظر بازى خبر دارد
که برگرد سر هر قطره چون گرداب مى گردد
مکن خشک اى سپهر بى مروت چشم مجنون را
کز اين سرچشمه چندين کاروان سيراب مى گردد
چه افتاده است چون پروانه بر آتش زنم خود را؟
که کار من تمام از پرتو مهتاب مى گردد
غبارآلود امکان را صفا در بيخودى باشد
که دريا باعث آرامش سيلاب مى گردد
مده دامان اکسير قناعت را زکف صائب
که خاکستر به قانع بستر سنجاب مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید