شماره ٤٤٥: به اندک فرصتى روشندل از جان سير مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به اندک فرصتى روشندل از جان سير مى گردد
نفس تار است سازد صبح صادق پير مى گردد
ندارد کيميايى چون محبت عالم امکان
که خون از مهر در پستان مادر شير مى گردد
چه باشد جان که نتوان بى دريغ افشاند بر جانان؟
کم از خاک است هر خونى که دامنگير مى گردد
چرا از خاکمال چرخ انديشم، که چون گوهر
مرا گرد يتيمى باعث تعمير مى گردد
زمن هر پاره دل در بيابانى کند جولان
کجا شيرازه اين اوراق را زنجير مى گردد؟
چه خواهد کرد با چشم تر من آتشين رويى
که آب از ديدنش درديده تصوير مى گردد
از ان پيوسته باشد نعمت حسن تو روزافزون
که آنجا ميهمان از خورد دل سير مى گردد
سبکسيرى که وحشت را شکار خويش مى داند
زنقش پاى آهو در دهان شير مى گردد
کمان کن قامت چون تير را در قبضه طاعت
که در قطع تعلق عاقبت شمشير مى گردد
نسازد مرگ کوتاه از تعدى دست ظالم را
پر و بال عقاب آخر نصيب تير مى گردد
زباران مکرر مزرع اميد مى سوزد
زبسيارى سرشک شمع بى تأثيرى مى گردد
تنزل قطره را صائب کند در يتيم آخر
غبار خاکسارى عاقبت اکسير مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید