شماره ٤٥١: خوش آن رهرو که دايم چون فلک بر خويش مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خوش آن رهرو که دايم چون فلک بر خويش مى گردد
که بر خود هر که گردد بيش، شوقش بيش مى گردد
مجرد شو که برق بى مروت با جهانسوزى
زبى برگى چراغ خانه درويش مى گردد
به قسمت صلح کن زنهار از جمعيت دنيا
که آب گوهر از دريا نه کم نه بيش مى گردد
مخور چون ساده لوحان روى دست نعمت الوان
که رگ زين خون فاسد شاهراه نيش مى گردد
مشو زنهار غافل از ورق گردانى دنيا
که اسباب فراغت مايه تشويش مى گردد
چرا از نارساييهاى طالع دلگران باشم؟
که از بيطاقتى خون در رگ من نيش مى گردد
نشد حال دل مجروح من بر هيچ کس روشن
که خط ژوليده مى باشد قلم چون ريش مى گردد
ترا دل واپسى دارد زمين گير گرانجانى
وگرنه صدهزاران رهنما در پيش مى گردد
مرا زان گوشه ميخانه افتاده است خوش صائب
که هر کس پاى خود در وى نهد بيخويش مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید