شماره ٤٧٠: سفيدى پرده دار چشم خونپالا نمى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سفيدى پرده دار چشم خونپالا نمى گردد
کف دريا زطوفان مانع دريا نمى گردد
زشوق پاى بوس بحر در سر آتشى دارم
که سيل من غبارآلود از صحرا نمى گردد
مکن با عشق اى عقل گرانجان دعوى بينش
که کوه قاف هم پرواز با عنقا نمى گردد
به صد اميد دل را صيقلى کردم، ندانستم
که در آيينه آن آيينه رو پيدا نمى گردد
زتنهايى دل خود مى خورد خو کرده صحبت
به خود هر کس که گرديد آشنا تنها نمى گردد
زتصوير دل شيرين به خود چون بيد مى لرزم
وگرنه تيشه من کند از خارا نمى گردد
مگر مى آورد آبى به روى کار ما، ورنه
به آب زندگانى آسياى ما نمى گردد
ندارد موشکافى حاصلى غير از پريشانى
نپوشد تا نظر از خود کسى بينا نمى گردد
ندارد راه در دلهاى قانع شورش دنيا
که هرگز آب گوهر تلخ از دريا نمى گردد
اگر ذوق سخن دارى دل خود ساده کن صائب
که بى آيينه هرگز طوطيى گويا نمى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید