شماره ٤٩٢: گه از خم، گه زساغر، گه زمينا سر برون آرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
گه از خم، گه زساغر، گه زمينا سر برون آرد
شراب عشق هر ساعت سر از يک جا برون آرد
درين عبرت سرا هر کس که دستى در کرم دارد
گليم خويش را چون ابر از دريا برون آرد
مگر آتش عنانيها به فريادم رسد، ورنه
که دارد آنقدر فرصت که خار از پا برون آرد؟
به آب تيغ نتوان شست رنگ خون ناحق را
چسان دامان خود قاتل زدست ما برون آرد؟
گل خورشيد چون صبح از گريبانى شود طالع
که دست از آستين در دامن شبها برون آرد
ز گرد و دود نتوان زير گردوى دم بر آوردن
مگر عيسى نفس در عالم بالا برون آرد
دل رم کرده اى دارم زصحبت، سخت مى ترسم
مرا از قاف، آخر صحبت عنقا برون آرد
ندارد صرفه اى با عاجزان زورآورى کردن
شکست شيشه ما ناله از خارا برون آرد
خجالت مى کشد بى اشک از مردم نگاه من
چو غواصى که بى گوهر سر از دريا برون آرد
مده از دست دامانش کز اهل آخرت باشد
کسى کز دل ترا انديشه دنيا برون آرد
همان باشد گران از شوخ چشمى بر دل مردم
اگر سوزن سر از يک جيب با عيسى برون آرد
به ديدن کم نگردد شوق رخسار عرقناکش
زشوق آب، ماهى پر درين دريا برون آرد
شکست من شد از شرم گنه صائب درست آخر
که خجلت موميايى از دل خارا برون آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید