شماره ٥٠٥: توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد
به قدر فلس، زير پوست ماهى خارها دارد
مگو بى پرده چون منصور حرف حق به هر باطل
که عشق از بهر بى ظرفان مهيا دارها دارد
چه حرف است اين که مى باشد سبکبارى در آزادي؟
که سرو از تنگدستى بر دل خود بارها دارد
مجو در سايه بال هما امنيت خاطر
که اين گنج گهر را سايه ديوارها دارد
مکن تکليف سير کوچه و بازار مجنون را
که اين ديوانه با سوداى خود بازارها دارد
به افسون بهاران از قفس بيرون نمى آيد
نواسنجى که زير بال و پر گلزارها دارد
تو اى کوته نظر فکر نگار ساده رويى کن
که چشم موشکاف ما به آن خط کارها دارد
به فکر شربت بيمار من آن لب کجا افتد؟
که در هر گوشه اى چون چشم خود بيمارها دارد
نمى افتد به دست کوتاه من دامن فرصت
وگرنه شکوه من در بغل طومارها دارد
مکن از نفس کافر دعوى تجريد را باور
که از قطع تعلق بر کمر زنارها دارد
مشو از انتظام کار نوميد از پريشانى
که بى پرگار چون گرديد دل، پرگارها دارد
مکن استادگى در بيع يوسف چون گرانجانان
که در مصر اين متاع ناروا بازارها دارد
به بوى خون زصحراى ملامت پا مکش صائب
که زخم خار او در آستين گلزارها دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید