شماره ٥٤٢: دگر هر ذره خاکم هواى کشورى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دگر هر ذره خاکم هواى کشورى دارد
سر آسوده مغزم با پريشانى سرى دارد
چسان مژگان آسايش به مژگان آشنا سازم؟
به قصد خون من هر موى در کف خنجرى دارد
يکى صد مى شود تخم کدورت در دل تنگم
زمين دردمندان خاک حاصل پرورى دارد
گوارا باد وصل خرمن گل عندليبان را
که آغوش من انداز ميان لاغرى دارد
مکن تقصير در تعمير دل تا دسترس دارى
که هر کس هر چه دارد از براى ديگرى دارد
سخن کش گو مجنبان گوشه ابرو به تحسينم
سخن بر جا نمى ماند اگر بال و پرى دارد
نگردد در قيامت تکمه پيراهن خجلت
سر هر کس که اينجا با سر زانو سرى دارد
مبادا لب به آب زندگى چون خضرترسازى
که هر تبخاله اى در پرده دل کوثرى دارد
تهيدستى به ميدان مى دواند اهل دعوى را
نمى جنبد صدف از جاى خود تا گوهرى دارد
به گوش من زبان تيشه فرهاد مى گويد
به سختى بگذراند عمر، هر کس جوهرى دارد
شکر شيرينى بسيار، دل را مى گزد صائب
وگرنه طوطى ما نيز تنگ شکرى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید