شماره ٥٤٤: مرا پاس ادب زان آستان مهجور مى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا پاس ادب زان آستان مهجور مى دارد
ترا تمکين و ناز از صحبت من دور مى دارد
نباشد حسن را مشاطه اى چون پاکدامانى
به قدر شرم، رخسار نکويان نور مى دارد
لب ميگون و چشم مست او را هر که مى بيند
مرا در مستى و ديوانگى معذور مى دارد
نگرديد از ملاحت نشأه آن لعل ميگون کم
چه پروا از نمک آن باده پرزور مى دارد؟
نمى بينم از ان دزديده در رخساره جانان
که ديدنهاى رسوا عشق را مستور مى دارد
مرا بيهوشى از پاس ادب غافل نمى سازد
نمى دانم چرا ساقى مرا مخمور مى دارد
به جرأت چون طبيب بيجگر نبض مرا گيرد؟
سمندر دست بر آتش مرا از دور مى دارد
اگرچه شوربخت افتاده ام اما به اين شادم
که باشد ايمن از چشم آن که بخت شور مى دارد
ملايم طينتى هموار سازد تندخويان را
کدو انديشه کى از باده پرزور مى دارد؟
به ريزش مى توان از گوهر مقصود بر خوردن
به قدر قطره هاى اشک، تاک انگور مى دارد
به شيرينى توان بستن زبان تندخويان را
که شهد از آتش ايمن خانه زنبور مى دارد
مشو غمگين، زگردون بر نيايد گر تمنايت
که بى بال و پرى پاس حيات مور مى دارد
زبيدردان چه درد از دل شود کم دردمندان را؟
عيادت بيش بيمار مرا رنجور مى دارد
زعيسى درد خود از ساده لوحى مى کند پنهان
زهمدرد آن که راز خويش را مستور مى دارد
نيارد حد شرعى مست بيحد را به خود صائب
زچوب دار کى انديشه اى منصور مى دارد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید