شماره ٥٥٩: دو روزى بيش جان سنگينى تن بر نمى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دو روزى بيش جان سنگينى تن بر نمى دارد
گرانى از گرانجانان فلاخن برنمى دارد
از ان در دل گره چون لاله کرديم آه سوزان را
که دود آه ما را هيچ روزن برنمى دارد
سبک باشد به چشم ما زسنگ کم ترازويش
گرانجانى که سنگ از راه دشمن بر نمى دارد
مکن ناسازگارى با ضعيفان در زبردستى
که بيجوهر بود تيغى که سوزن برنمى دارد
ره آزادگى باشد گلستان مرغ زيرک را
که چشم از رخنه دل جان روشن بر نمى دارد
ندارد قرب نيکان سود چون دل آهنين افتد
که تنگى را مسيح از چشم سوزن برنمى دارد
نباشد سيرى از رنگين عذاران پاک چشمان را
که شبنم تا نسوزد دل زگلشن برنمى دارد
قدم بردار اگر دارى نشان مردى اى رستم
که سختى بيش ازين در چاه، بيژن برنمى دارد
زبت نتوان به افسون توبه دادن بت پرستان را
که سيل اين سنگ از راه برهمن برنمى دارد
مگر گردى زنعلين تعلق هست پايم را؟
که چوب از پيش راهم نخل ايمن بر نمى دارد
وصال مهرتابان يافت صبح از اختر افشانى
که اينجا دانه مى ريزد که خرمن برنمى دارد؟
برون رو از فلک صائب دل روشن اگر خواهى
که از دل زنگ، اين فيروزه گلشن برنمى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید