شماره ٥٨٩: کسى از زلف پريشان خونبهاى دل نمى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
کسى از زلف پريشان خونبهاى دل نمى گيرد
صبا را کس به خون لاله بسمل نمى گيرد
زبخششهاى عشق (پاک) طينت سينه اى دارم
که چون آيينه کين سنگ را در دل نمى گيرد
عجب دارم هماى وصل بر من سايه اندازد
که جغد ازنا کسى در خانه ام منزل نمى گيرد
اگر دامن زند در کشتن ما بر ميان قاتل
به خاک و خون تپيدن را کس از بسمل نمى گيرد
اگر خاکستر پروانه دارد شعله غيرت
چرا خون چراغ کشته از محفل نمى گيرد؟
لحد گهواره سان مى لرزد از بيتابى جسمم
زشوخى کشتيم آرام در ساحل نمى گيرد
زسوز سينه مجنون صحرايى عجب دارم
که چون فانوس، آتش در دل محمل نمى گيرد
طلبکار تو چون سيلاب بر قلزم زند خود را
به هر فرسنگ چون سنگ نشان منزل نمى گيرد
چسان در رخنه دل داغ عشقش را کنم پنهان؟
کسى آيينه خورشيد را در گل نمى گيرد
دل ما در تلاش زخم دارد همت ديگر
به يک زخم نمايان دست از قاتل نمى گيرد
مرا اين شيوه صائب ()خويشتن دارد
که گر پيکان به چشمش مى زنى در دل نمى گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید