شماره ٦٣٨: به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخيزد
زغيرت خون گل يک نيزه از جوش تو برخيزد
زخجلت باغبان بر خاک مالد روى گلها را
غبار خط چو از رخسار گلپوش تو برخيزد
به استقبال يوسف وا کند آغوش پيراهن
عبيرى را که از صبح بناگوش تو برخيزد
غبار خط مناسب نيست آن رخسار نازک را
مگر گرد يتيمى از در گوش تو برخيزد
گره گردد زبان غنچه گويا در آن محفل
که مهر خامشى از چشمه نوش تو برخيزد
تو آن سرو قباپوشى رياض آفرينش را
که صبح از جا به انداز برو دوش تو برخيزد
زتمکين نکويى نامه سربسته را ماند
خط سبزى که از لبهاى خاموش تو برخيزد
تو گل در خوابگاه افشانى و من خون خود ريزم
که از بهر چه اين بى شرم از آغوش تو برخيزد
کدامين شعله رخسارست در خاطر ترا صائب؟
که سقف آسمان وقت است از جوش تو برخيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید