شماره ٦٨٢: بهار نوجوانى رفت، کى ديوانه خواهى شد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار نوجوانى رفت، کى ديوانه خواهى شد؟
چراغ زندگى گل کرد، کى پروانه خواهى شد؟
زخواب نوبهاران بوى گل برخاست اى غافل
تو هم برخيز اگر بيرون ازين غمخانه خواهى شد
زگل ته جرعه اي، از بلبلان مانده است فريادى
ازين فرصت مشو غافل اگر ديوانه خواهى شد
چو مجنون دامن صحراى وحشت را به دست آور
اگر از آشنايان جهان بيگانه خواهى شد
مشو غافل درين گلشن چو شبنم از نظر بازى
که تا بر هم گذارى چشم را افسانه خواهى شد
فريب خار خار آرزو خوردي، ندانستى
که چون خاشاک آخر خرج آتشخانه خواهى شد
رهايى نيست ممکن از قفس مرغ ترا هرگز
زبوى گل اگر قانع به آب و دانه خواهى شد
به بوى باده از ميخانه عرفان قناعت کن
که از خود بيخبر در اولين پيمانه خواهى شد
حريم زلف را از محرمان خاص مى گردى
اگر خاموش با چندين زبان چون شانه خواهى شد
نه کار شير مردان است جوى شير آوردن
خجل چون کوهکن زين بازى طفلانه خواهى شد
مخور چون ساغر مى روى دست رنگ و بو صائب
که با دست تهى بيرون ازين ميخانه خواهى شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید