دل آزاد طبعان فارغ از قيد هوس باشد
قباى بى گريبان را چه پرواى عسس باشد؟
حصار خرمن خود ساز دست خوشه چينان را
که اينجا جامه فتح شکربال مگس باشد
مه محمل نشينى را که من ديوانه اويم
به گوشش ناله زنجير فرياد جرس باشد
ندارد چشم تحسين ناله بلبل زبيدردان
چه حاجت شعله آواز را با خار و خس باشد؟
سخن سنجيده گفتن بى نيازى بار مى آرد
گهر در دامن غواص از پاس نفس باشد
حبابى را که در بحر حقيقت چشم بگشايد
سپهر آبگون چون پرده روى نفس باشد