شماره ٧٠١: به خاک و خون کشيدى ز انتظارم، اين چنين باشد!

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به خاک و خون کشيدى ز انتظارم، اين چنين باشد!
به آب جلوه ننشاندى غبارم، اين چنين باشد!
غبار راه گشتم تا به دامان تو آويزم
گذشتى دامن افشان از غبارم، اين چنين باشد!
اگرچه داشتى ميخانه ها در پيش دست خود
به يک پيمانه نشکستى خمارم، اين چنين باشد!
به اميد تو عمرى چون صدف آغوش وا کردم
نياسودى چو گوهر در کنارم، اين چنين باشد!
ز آهم سنگ را دل آب گرديد و تو سنگين دل
نکردى رحم بر جان فگارم، اين چنين باشد!
ترا چون خار در آغوش پروردم به اميدى
نخنديدى چو گل بر روى خارم، اين چنين باشد!
خيال بوسه در دل نقش مى بستم زخاميها
به پيغامى نکردى شرمسارم، اين چنين باشد!
پس از عمرى که برخاک فراموشان گذر کردى
نگشتى ساعتى شمع مزارم، اين چنين باشد!
زروى آتشين کردى چراغان بزم هر خس را
نکردى رحم بر شبهاى تارم، اين چنين باشد!
سرى ننهادى از مستى چو شاخ گل به دوش من
نکردى پر گل آغوش و کنارم، اين چنين باشد!
اگرچه تلخکامم ساختي، ننواختى هرگز
به بوسى زان عقيق آبدارم، اين چنين باشد!
ز ابرو صد گره انداختى در رشته کارم
زپرکارى نکردى فکر کارم، اين چنين باشد!
نچيدى گل زسير سينه پرداغ من هرگز
گذشتى چون نسيم از لاله زارم، اين چنين باشد!
به فکر صورت حال پريشانم نيفتادى
نگرديدى زرخ آيينه دارم، اين چنين باشد!
قرار اين بود کز پيمان و عهد من نتابى رو
به هيچ انگاشتى عهد و قرارم، اين چنين باشد!
اگرچه صرف در وصف تو کردم فکر صائب را
به تحسينى نکردى شرمسارم، اين چنين باشد!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید