شماره ٧٠٤: نهان در ابر دايم آفتاب زندگى باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نهان در ابر دايم آفتاب زندگى باشد
سياهى نيل چشم زخم آب زندگى باشد
ز اوقات گرامى آنچه صرف عشق مى گردد
به ديوان قيامت در حساب زندگى باشد
به مرگ اختيارى هر که واصل مى تواند شد
چرا در عالم پر انقلاب زندگى باشد؟
مخور از ساده لوحى روى دست اين سبک جولان
که از طول امل موج سراب زندگى باشد
همان گنجى که دارى پيچ و تاب مار از شوقش
نهان در زير ديوار خراب زندگى باشد
به دست هر که چون ساقى درآيد گردن مينا
ميان ميکشان مالک رقاب زندگى باشد
نباشد دفتر ايام را چون من کهنسالى
اگر شبهاى هجران در حساب زندگى باشد
زشيرينى به تلخى صرف گردد باده روشن
همان بهتر که تلخى با شراب زندگى باشد
درين عبرت سرا هر کس که اين ده روزه مهلت را
به ناکامى سرآرد کامياب زندگى باشد
نسازد صيقل اقبال اين آيينه را روشن
که ظلمت رزق اسکندر زآب زندگى باشد
زتيغ يار مى کردم تهى پهلو، ندانستم
که هر زخم نمايان فتح باب زندگى باشد
به نور عشق دل را زنده کن، مپسند از غفلت
که شمع مرده بر بالين خواب زندگى باشد
کدامين بحر را اين سيل دارد در نظر يارب؟
که برق و باد کاهل با شتاب زندگى باشد
چه طرف از زندگى بندد حباب ما در آن دريا
که از هر موجه اى پا در رکاب زندگى باشد
شود هر فردى از اوراق عمرم دست افسوسى
اگر اوقات طاعت در حساب زندگى باشد
زتيغ مرگ، ماه عيد مى بيند گرفتارى
که از زنجيريان پيچ و تاب زندگى باشد
کنند از کاهلى امروز را فردا سبک مغزان
قيامت نقد پيش خود حساب زندگى باشد
به دوزخ گر برندش در بهشت جاودان باشد
دل صد پاره هر کس کباب زندگى باشد
نگردد تا گره تار نفس در دل زخاموشى
چو کاغذ باد هر فرد از کتاب زندگى باشد
مکن عمر گرامى صرف عشرت همچو بيدردان
که اشک و آه صائب آب و تاب زندگى باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید