شماره ٧٦٠: اگر ته جرعه خود يار بر خاک من افشاند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر ته جرعه خود يار بر خاک من افشاند
غبار من ز استغنا به گوهر دامن افشاند
مگر بيطاقتيها بال پروازم شود، ورنه
که را دارم که مشت خار من در گلخن افشاند؟
دماغ گل پريشانتر شود از ناله بلبل
عبير زلف او را گر صبا بر گلشن افشاند
کسى از رشته سر درگم من آگهى دارد
که شب از خار خار دل به بستر سوزن افشاند
به افشاندن غبار من نرفت از دامن پاکش
گهر گرد يتيمى را چسان از دامن افشاند؟
اسير عشق را از عشق آزادى نمى باشد
چه امکان دارد ا خود برگ نخل ايمن افشاند؟
زهى خجلت زليخا را که يوسف در حريم او
غبار ديده يعقوب بر پيراهن افشاند
زسودا خشک شد خون در رگ من آنچنان صائب
که موج نبض من در راه عيسى سوزن افشاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید