شماره ٧٦٣: ز اسباب جهان حسرت به دنيادار مى ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ز اسباب جهان حسرت به دنيادار مى ماند
زگل آخر به دست گلفروشان خار مى ماند
به آزادى توانگر شو که در ايام بى برگى
همين سرو و صنوبر سبز در گلزار مى ماند
سبک مغزان بزم خاک معذورند در مستى
که با رطل گران آسمان هشيار مى ماند؟
زخود بيرون شدن را همتى چون سيل مى بايد
که در ريگ روان آن تنک از کار مى ماند
زپرداز دل روشن سيه شد روزگار من
به روشنگر چه از آيينه جز زنگار مى ماند؟
ندارد خودنمايى عاقبت، در گوشه اى بنشين
که گل پژمرده مى گردد چو بر دستار مى ماند
کجا تن پروران را جذبه توفيق دريابد؟
نبيند کهربا کاهى که بر ديوار مى ماند
مده از دست دامان نکويان چون به دست افتد
که رزق گل شود آبى که در گلزار مى ماند
مگر بندد حجاب عشق چشم چهره پردازش
وگرنه زود دست کوهکن از کار مى ماند
چه بيتاب است جان عاشقان در باز گرديدن
صدا زين بيشتر در دامن کهسار مى ماند
در آن کشور که صائب مشترى کوتاه بين باشد
متاع يوسفى بسيار در بازار مى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید