شماره ٧٦٨: زدل در سينه غير از آه غم پرور نمى ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زدل در سينه غير از آه غم پرور نمى ماند
که جز خاک سيه از عود در مجمر نمى ماند
به آن عارض که دارد داغ خورشيد قيامت را
لبى دارد که از سرچشمه کوثر نمى ماند
به روز تيره ما صبح، شکر خنده ها دارد
نمى داند که اين شادى دم ديگر نمى ماند
چو مجنون کرد رام خود غزالان را يقينم شد
که اقبال جنون در هيچ کارى در نمى ماند
به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم
که چون آيينه روشن شد به روشنگر نمى ماند
اثر رفت از سر شکم تا شکستم آه را در دل
علم چون سرنگون شد جرأت لشکر نمى ماند
برون آمد چو خورشيد از نقاب صبح، روشن شد
که حسن شوخ پنهان در ته چادر نمى ماند
تو چندان سعى کن کز دل نيايد بر زبان رازت
زمينا چون برآيد باده در ساغر نمى ماند
بکش دست طمع از دامن طول امل صائب
که زلف دود در سر پنجه مجمر نمى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید