شماره ٧٧٢: سر شوريده را فکر سرانجامى نمى ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سر شوريده را فکر سرانجامى نمى ماند
چو عشق آمد دگر انديشه خامى نمى ماند
همين راهى که از دورى نمايان نيست پايانش
اگر از خود قدم بيرون نهى گامى نمى ماند
چه آسوده است از دل واپسى جان سبکروحش
کسى کز وى درين وحشت سرا نامى نمى ماند
چنين گر آفتاب عشق سازد عام فيض خود
جهان آب و گل را ميوه خامى نمى ماند
اگر بى پرده گردد لذت خونخوارى عاشق
خرابات مغان را باده آشامى نمى ماند
زشوخى جلوه او مى برد با خويش دلها را
از ان آهوى وحشى در زمين دامى نمى ماند
چنين پرشور از ان کان ملاحت گر جهان گردد
رگ تلخى درين بستان به بادامى نمى ماند
به جمع مال کوشد خواجه چون زنبور، ازين غافل
که چون شد خانه اش پر، جاى آرامى نمى ماند
چنين خواهد به هم انداخت ساقى گر حريفان را
زسنگ فتنه سالم شيشه و جامى نمى ماند
زترک غنچه خسبى شد پريشان صائب احوالم
چوگل برداشت دست از خويش، اندامى نمى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید