شماره ٧٩٧: درين صحرا که يارب از پى نخجير مى آيد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
درين صحرا که يارب از پى نخجير مى آيد؟
که آهو بى محابا در پناه شير مى آيد
دل بيدار مى بايد وصال زلف جانان را
ره خوابيده را طى کردن از شبگير مى آيد
شده است از سوده الماس چون گنجينه گوهر
کجا داغ مرا مرهم به چشم سير مى آيد؟
زبس در سينه من مى خورد بر يکدگر پيکان
به گوش همنشينان ناله زنجير مى آيد
چنان از زلف ليلى مشکبو شد دامن صحرا
که بوى ناف آهو از دهان شير مى آيد
زدرد و داغ دل برداشتن آسان نمى باشد
عجب نبود اگر جان بر لب من دير مى آيد
فلکها را زطعن کجروى خونين جگر دارم
که حرف راست بر دل کارگر چون تير مى آيد
به زور مرگ از هم نگسلد پيوند روحانى
هنوز از بيد مجنون ناله زنجير مى آيد
مگر بازوى همت دستگير کوهکن گردد
وگرنه از دهان تيشه بوى شير مى آيد
اگر گرد تعلق راهرو از دامن افشاند
چه کار از دست خشک خار دامنگير مى آيد؟
زدلگيرى به خون خود به نوعى تشنه ام صائب
که آبم در دهان از ديدن شمشير مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید