شماره ٨٠٠: شود پاک از گنه هر کس به کوى عشق مى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شود پاک از گنه هر کس به کوى عشق مى آيد
که آن درياى بى پايان به جوى عشق مى آيد
جز اين درگاه باغ دلگشايى نيست عاشق را
اگرچه بوى خون از خاک کوى عشق مى آيد
مگر بى کوشش اين دولت نصيب ما شود، ورنه
زما افتادگان کى جستجوى عشق مى آيد؟
ز شرم خود بود در پرده بيگانگى عاشق
وگرنه حسن دايم روبروى عشق مى آيد
گزيدم خاکسارى تا شوم ايمن، ندانستم
که هر جا هست سنگى بر سبوى عشق مى آيد
برآ از آرزو کان قبله گاه آرزومندان
به دنبال دل بى آرزوى عشق مى آيد
به رنگ خود برآرد سيل را درياى بى پايان
ز بيدردان به گوشم گفتگوى عشق مى آيد
چو آب زندگى مى نوشد و لب تر نمى سازد
اگر تيغ دو عالم بر گلوى عشق مى آيد
به خون خويش آسان نيست دست از آرزو شستن
ز هر ناشسته رويى کى وضوى عشق مى آيد؟
ندانم کيست معشوقم ز حيراني، همين دانم
که از هر ذره خاکم هايهوى عشق مى آيد
اگر چون سرو حسن بيوفا ثابت قدم باشد
چو قمرى طوق بيرون از گلوى عشق مى آيد
همين مى خوردن است و گل ز روى گلرخان چيدن
درين ايام از کارى که بوى عشق مى آيد
درين ظلمت سرا گر هست صائب آب حيوانى
که سازد زنده دلها را، ز جوى عشق مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید