ما از صفاى سينه بى کينه بر زمين
ماليده ايم چهره آيينه بر زمين
از راه خلق مطلب ما خار چيدن است
گر مى کشيم خرقه پشمينه بر زمين
آن خودپرست اگر نه گرفتار خود شده است
از دست چون نمى نهد آيينه بر زمين؟
مى گشتمش چو کعبه به اخلاص گردسر
مى يافتم اگر دل بى کينه بر زمين
در وصف خط او نرسد پاى کلک من
چون پاى کودکان شب آدينه بر زمين
عالم فروز گردد اگر آه گرم من
دريا نهد چو تشنه لبان سينه بر زمين
صائب درين زمانه ز پيران زنده دل
يک تن نمانده جز مى ديرينه بر زمين