شماره ٨٦: خوشدلى مى خواهى از هوش و خرد بيگانه شو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشدلى مى خواهى از هوش و خرد بيگانه شو
بر جنون زن کامياب از عشرت طفلانه شو
از خرابى مى توان شد خازن گنج گهر
در گذر چون سيل از تعمير خود، ويرانه شو
پله افتادگى را سرفرازى در قفاست
چوند روزى در زمين خاکسارى دانه شو
از فضولى ميهمان بر ميزبان گردد گران
در برون درگذار اين خلق، صاحب خانه شو
مى تواند سبحه صد دانه شد هر مشت گل
سعى در پرداز دل کن گوهر يکدانه شو
روزگار زندگانى را به غفلت مگذران
در بهاران مست و در فصل خزان ديوانه شو
خانه اى کز وى نياسايد ولي، دربسته به
پيش خواب آلودگان شيرينى افسانه شو
در حضور هوشياران حرف را سنجيده گوى
در حريم مى پرستان نعره مستانه شو
ترک افيون را علاجى بهتر از تقليل نيست
اندک اندک ز آشنايان جهان بيگانه شو
نيست راهى قرب را از سوختن نزديکتر
در طريق عشقبازى امت پروانه شو
مشرق خميازه مى سازد دهن را حرف پوچ
مستى بى دردسر خواهى لب پيمانه شو
خانه دل را ز نقش غير چون پرداختى
خواه در بيت الحرام و خواه در بتخانه شو
مهره گل پيش طفلان به ز عقد گوهرست
چون به دست زاهد افتى سبحه صددانه شو
ريزش پير مغان را خواهشى در کار نيست
چون سبوى مى به دست بسته در ميخانه شو
صرف کن در عشق اوقات عزيز خويش را
در بهاران عندليب و در خزان پروانه شو
نيست آسان، ساختن صائب سخن را بى گره
چاک کن دل را، دگر در زلف معنى شانه شو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید