شماره ١١٤: بيا که سوخت مرا هجر بى مروت تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بيا که سوخت مرا هجر بى مروت تو
کباب کرد مرا درد و داغ فرقت تو
ازين زياده توقف مکن که نزديک است
که جان من سفرى گردد از اقامت تو
هر آنچه ميرود از ديده گر ز دل برود
چرا زياده ز دورى شود محبت تو؟
زم صحبت تو من از عمر کامياب شدم
کنم چگونه فراموش، حق صحبت تو؟
رسيده بود به لب جان هجرديده من
گرفت دامن جان را اميد رجعت تو
چو گريه باده گره در گلوى شيشه شده است
ز بس که هست گلوگير درد فرقت تو
ز حرف سرد ملامتگران نينديشد
سرى که گرم شد از باده محبت تو
درازتر ز شب هجر، نامه اى بايد
که خامه شرح دهد شوق بى نهايت تو
من آن زمان چو قلم سر ز سجده بردارم
که طى چو نامه شود روزگار فرقت تو
چو گوى در خم چوگان حادثات افتد
سرى که دور شود از رکاب دولت تو
ز حکم تيغ قضا سر نمى توان پيچيد
وگرنه کيست جدايى کند ز حضرت تو
زبان ز عهده تقرير برنمى آيد
اگر خموش بود صائب از شکايت تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید